ابن قتیبه در عیون الاخبار(سدۀ سوم هجری) از قول علی پسر هشام آورده است که گفت: «قصه گویی در مرو نزد ما بود، قصه می گفت و می گریانیدمان، پس از این تنبوری از آستین بدر می آورد و آنرا می نواخت و می گفت:«با این غم اندکی شادی می بایست.»
تعزیۀ قاسم یکی از جنجالی ترین تعزیه هاست و بیشتر نقد ها از نظر تاریخی متوجه این تعزیه است. تا پیش از نوشتن روضة الشهدا توسط ملاحسین کاشفی(سدۀ نهم هجری) نقل روایت میدان رفتن قاسم بن حسن در مقتل نامه ها از حد یک پارگراف تجاوز نمی کرد اما با نوشته شدن این کتاب شیوۀ مقتل خوانی تغییر کرد وپای داستان پردازی در بارۀ واقعۀ عاشورا به مقتل خوانی ها نیز کشیده شد. بر اثر توجه مقتل خوانان به این کتاب مقتل خوانی به روضه خوانی تغییر نام یافت یعنی خواندن کتاب روضة الشهدا. این اسم البته با مسما بود که دیگر روضة الشهدا کتاب مقتل نبود که با ذکر اسناد و راویا ن تاریخی سعی در نقل مو به موی واقعۀ عاشورا داشته باشد و اطلاق مقتل خانی بر نوع روایت دراین جلسات خالی از دقت می نمود. بماند که این شیوۀ عاشورا نگاری با دو نگاه عمده از سوی عالمان دینی مواجه شد. کسانی مانند ملا دربندی با نوشتن مجموعۀ اسرارالشهاده و محمد مهدی نراقی فاضل بزرگ شیعه در دورۀ قاجاربا نوشتن محرق القلوب شیوۀ حسین واعظ کاشفی صوفی را ادامه دادند اما این کار خشم مصلحان دینی همچون استاد مطهری را برانگیخت و ضمن نقد این آثار شیوۀ نقل آنها را شایستۀ امتی سفیه می دانست نه رشیذ. اما ملاحسین کار خود را کرد و امروز کدام مجلس عزاداری است که از اینگونه تحریفات خالی نباشد. طرفه آنکه حتی منتقدان سرسخت ملاحسین نیز خود نیز از آوردن روایات سست و ساختگی ابا نداشتند.
شهادت مظلومانۀ قاسم بن حسن برای نویسندۀ پر آوازه و همه فن حریف روضة الشهدا مستمسک ساخت داستانی سراسر جعلی و ساختگی عروسی قاسم آنهم در بحبوحۀ میدان کارزار کربلا شد و بن مایۀ ادبی تعزیۀ قاسم. تعزیه نویسان دورۀ ناصری نیز که در رقابت با یکدیگر در تکیه های باشکوه چند گانۀ تهران به ویژه تکیۀ دولت و در حضور ناصرالدین شاه، سعی داشتند با اضافه کردن اشعار و آواهای جدید، گوی سبقت را از دیگری ربوده و رویِ هم را کم کنند بر این قصه طولی دادند. شگفتا که این تعزیه لبریز از عناصر متناقض است، در حالی که اهل حرم عزادار حضرت علی اکبر حسین هستند و بر جنازه اش سوگوارند، برای قاسم نوجوان مجلس عروسی بر پا کرده و برایش حجله می آزینند. پس از آن قاسم از امام حسین اذن میدان می گیرد و امام با اکراه او را به میدان می فرستد. اما این هنوز پایان ماجرا نیست. تعزیه شهادت جانگداز قاسم با عنصر هزل هم در پیوند است. موضوع این هزل و شوخی، آمدن «ازرق بن سنان» و چهار فرزندنش به میدان نبرد تن به تن با قاسم است. شخصیت و تیپ هزل گونۀ ازرق و فرزندانش و گفتگوی هزل آمیز آنان با یکدیگر و به ویژه نوع سوگواری ازرق بر فرزندانش که یکی پس از دیگری به دست قاسم کشته می شوند ناگهان مجلس سوگواری را به یک کمدی تأثیرگذار تبدیل می کند و خندۀ تماشاگران به هوا می رود. برخی که با تعزیه و چم و خم آن آشنا نیستند از این شدت تلاش برای خنداندن تماشاگرِمجلس عزا اظهار شگفتی می کنند. اما این هزل بی دلیل نیست که مجلس مجلس عروسی خوبا ن است و خندیدن نیز بایست. مجلس شب قبل که تمام شد سید عباس علوی بلندگو را در دست گرفت و گفت فردا مجلس قاسم است و خانم ها باید هرکدام نیم کیلو نقل بیاورند. در مجلس عروسی قاسم حجلۀ عروسی با شکوه تمام در میان طبق های متعدد نقل و نبات و شیرینی و آجیل گردانده شد و ده ها کیلو نقل و شیرینی برسر قاسم داماد و تماشاچیان ریخته شد. از مجلس عروسی باشکوه تر بود انگار. قاسم خوان ما نوجوان زیبا و نمکینی از اصفهان بود با قیافه ای مقبول که به ویژه در لباس رزم لاجوردی رنگ وکلاه خود تزیین یافته با پرهای سپید و فرم تمام عیار نظامی اش سوار بر اسبی سفید و زیبا با شمشیری بر دست بسیار باشکوه جلوه می نمود. محمد... سیزده ساله این همۀ حسنش نبود که تعزیه خوانها برای آوردنش این همه راه را هموار کرده باشند. عجب صدایی داشت و چنان باشکوه تحریرهای جانانه را در مایه های موسیقی سنتی اجرا می کرد که همۀ شنوندگان را به شگفتی وا می داشت و محو تماشای خود می کرد. محمد به حق یادآور نوجوان دلیر و معصوم هاشمی بود. قاسم پس از اذن میدان با اهل حرم و جنازۀ غرق به خون علی اکبر وداع کرد. در این میان ازرق شامی و پسران وارد میدان شدند. برای نقش ازرق شامی حتما باید مصطفی چاپی بیاید که شیوۀ راه رفتن او هم مردم را می خنداند و صورت پهن و پر مویش با دماق کوفته ای که به کوفتۀ تبریزی می گوید: زکی. درست است که مصطفی قبلا از پایه های تعزیه بود اما سالهاست که تعزیه خوانی نمی کند، گرچه هیبت، صدا و بداهه گویی و طنز پردازی وی در مجلس تعزیه بی بدیل است. همۀ این ویژگی ها باعث ضرورت وجودش در اجرای نقش ازرق است. طنازی و بداهه گویی او باعث ردو بدل شدن دیالوگ های طنز بین او و پسرانش است. پسران هر کدام با نوعی هزل به میدان می روند. برخی از رفتن به میدان نبرد خود داری می کنند اما در تعزیه مرزهای تاریخ نیز شکسته می شود و ازرق به پسر خود وعدۀ خرید موتورسیکلت می دهد. پسر دیگر نیز از رفتن به میدان طفره می رود و به پدر خطاب می کند که تو می خواهی مرا به کشتن بدهی و سهم یارانۀ نقدی من را برای خود برداری.... برسوگ فرزندان نیز ازرق عزاداری هزل گونه ای دارد و بر گوش دراز و دندان همچون گراز پسر ناله می کند
توجه: این پایگاه اینترنتی به صورت شخصی اداره می شود.